هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

شب بیداری های مامان و بابا

سیندخت مامان و بابا ماشاله هر روز شیرین تر و شیطون تر می شی و ساعت فیزیولوژیکت برای خوابیدن هنوز منظم نشده. بعضی وقت ها تا ساعت ٢و ٣ نصف شب بیداری. آخه یه وقت هایی بعد از ٢ ساعت بازی رغبتی به خواب نداری. بعضی شب ها بابا پیشت می خوابه تا من چند ساعت بخوابم و برای شیطونی های ناز دخملی انرژی داشته باشم. واقعا اگه بابایی کمک نکنه اونوقت مامان اینوریه  آخه این روزها تمام روز باید مراقبت باشم با سرعت نور همه جا سرک می کشی. آشپزخونه هم که جای مورد علاقه ات است. خداروشکر فرشته ناز ما برای بازی کردن بیداره ایشاله همیشه سالم و سلامت باشی امیدوارم زودتر مرواریدهات بیرون بیان آخه گاهی هم بهونه می گیری و لثه هات درد دارن و کلافه ات می کنند. خا...
9 اسفند 1392

آرامه جان

ای همدم لحظه های تنهایی من ای رونق شعر و شور و شیدایی من ای سبزترین بهار در خاطر من ای ناب ترین نافه آهوی ختن تو همنفس و همدل و همراز منی هم صحبت و هم سفره و دمساز منی شور و شعف و نغمه و آواز منی آرامه جان و پر پرواز منی با آمدنت بهار را فهمیدم مادر شدم و به روی گل خندیدم از حضرت بی نشان نشان آمده ای با جلوه نور بر جهان آمده ای کندوی لبت شهد و شکر می ریزد عطر نفست ز خانه بر می خیزد همراه تو در اوجم و آرام و رها همسایه دیوار به دیوار خدا                        &nbs...
6 اسفند 1392

در بازه مامان، بیا

چند روز پیش بنده خدایی در زد و من کلید رو برداشتم و رفتم دم در. برگشتنی فرشته کوچولوی ناز پس از سیر و سیاحت در خونه خودش رو به پشت در رسونده بود. در رو باز کردم  و دیدم  هستی جونم پشت در منتظره تا مامان بیاد تو. صداش کردم هستی جان هستی جان برو عروسکت رو ورار اما هستی به در نزدیکتر میشه : مامان در بازه بیا پیش من یواشکی یه دستم رو از لای در رد کردم و دمپایی روفرشی رو پرت کردم دور از در، هستی یه ذره تکون خورد و من با زحمت هستی رو جابجاش کردم. این عکس ها هم صحنه بازسازی شده است تا بعدا ببینی عزیز دلم. هیچ اتفاقی بی حکمت نیست. اینها درس عبرتی است که این فرشته کوچولو به ما میده بعضی وقت ها با اینکه در رحمت خدا بازه، هم...
6 اسفند 1392

به شکرانه آمدنت سرودم

    حضرت حق بار دگر جلوه کرد   فرصت بودن به تو را هدیه کرد   از نفسش باز به گل بردمید   خالق هستی چو تو را آفرید   باش که هستی به تو معنا شود   طالع و تقدیر تو زیبا شود   در سحر آخر اردیبهشت   مژده میلاد رسید از بهشت   چشم امیدم به سحر باز شد   زندگی هستیم آغاز شد   خوش، قدم و جان و دلت شاد باد   هر دو جهان خانه ات آباد باد   دیده به دیدار تو روشن، رها   شکر خدا آمده لطف و صفا             ...
30 خرداد 1392